پادشاهی درویشی را به زندان انداخت ، نیمه شب خواب دید که بیگناه است پس اورا آزاد کرد ، پادشاه گفت حاجتی بخواه ! درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار می کند تا مرا از بند رها کنی نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم .
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود این بیت شعر از ابیات غزل زیبای حضرت خواجه شیراز است که مطلع آن این چنین است: پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود مطلبتان حکیمانه و جالب توجه است. با سپاس فراوان از عنایت شما.
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت ، نیمه شب خواب دید که بیگناه است پس اورا آزاد کرد ، پادشاه گفت حاجتی بخواه ! درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار می کند تا مرا از بند رها کنی نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم .
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
این بیت شعر از ابیات غزل زیبای حضرت خواجه شیراز است که مطلع آن این چنین است:
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
مطلبتان حکیمانه و جالب توجه است. با سپاس فراوان از عنایت شما.